کس نداند کز غمت چون سوختم
کس نداند کز غمت چون سوختم
خویشتن در چه بلا اندوختم
خویشتن در چه بلا اندوختم
دیدنی دیدم از آن رخسار تو
دیدنی دیدم از آن رخسار تو
جان بدان یک دیدنت بفروختم
جان بدان یک دیدنت بفروختم
برکشیدم جامهٔ شادی ز تن
برکشیدم جامهٔ شادی ز تن
وز بلا دلقی کنون نو دوختم
وز بلا دلقی کنون نو دوختم
هرچه دانش بود گم کردم همه
هرچه دانش بود گم کردم همه
در فراقت زرگری آموختم
در فراقت زرگری آموختم
زر براندودم برین رخسار سیم
زر براندودم برین رخسار سیم
آتش اندر کورهٔ دل سوختم
آتش اندر کورهٔ دل سوختم